ازدواج اجباری

پارت ۳۱


ویو ا.ت


و رفتیم و نشستیم و شروع به خوردن قهوه ها کردیم و داشنیم قهوه میخوردیم بابای جونگ کوک بابابزرگ و بابام داشتن با عمو هوانگ حرف میزدن جیمین هیونجین جونگ کوک و تهیونگ و بقیه(اعضا😎__ BTS__😎)داشتم با هم گیم میزدن من و سوجین با سریون داشنیم حرف میزدیم مشغول خنده و حرف زدن بودیم سریون داشت از سفر هایی که در موارد اخیر با تهیونگ رفته بود رو تعریف میکرد سوجین هم از علاقه ی خودش به خر مگس معرکه(هیت نیست من عاشق جیمینم ولی از دید خواهرم ا.ت این طوری میگم باور کنید من جیمین رو بیشتر از جونم دوست دارم__💜🐣💗__)میگفت و منو سریون هم گوش میدادیم و در طول این زمان زی تانگ همش به هیونجین میپرید و سرک میکشید هیونجین بهش اهمیت نمیداد چون عادت گرم گرفتن با دختر ها رو نداره من اولین دختر بودم که هیونجین بهش اهمیت میداد مامانم و عمه های جونگ کوک مامان جونگ کوک(مامان جونگ کوک با مادر شوهر جون__😑__) داشتن با هم حرف میزدن که اجوما گفت
اجوما:همه بیایید سر میز شام امادست
جونگ کوک اومد دستمو گرفت و یه جا منو کنار خودش نشوند که مثلا به هیونجین نزدیک نشم بهش گفتم
ا.ت:جونگ کوک من مال خودتم چرا این جوری میکنی(همه ی حرفاشون دم گوش هم و اروم هستن)
جونگ کوک: نه من قبول نمیکنم اگه راست میگی نشونم بده
ا.ت:باشه جئون کوچولو خودت خواستی کاری میکنم که نتونی نفس بکشی(به نظرتون چیکار میکنه__؟/_)
جونگ کوک:باش ببینیم
همه ی غذا هارو اوردن و همه شروع به خوردن کردن منم برای کرم ریزی دستمو از زیر میز روز رون های جونگ کوک میکشیدم که متعجب نگاهم کرد منم بهش پوزخندی زدم و شروع کردم به مالوندن دی&کش(استغفرالله)که سرش رو عقب داد و سعی میکرد ناله نکنه که بابابزرگ گفت
بابابزرگ:جونگ کوک نظرت راجب پروژه ی جدیدمون چیه
جونگ کوک:(با نفس نفس زدن)خوبه
پدر جونگ کوک:پسرم حالت خوبه
جونگ کوک:اره خوبم امروز هم خستم و هم پاهام درد میکنن
پدر جونگ کوک:اها باشه
همه شام خوردن که گوشیه بابا زنگ خورد و گفت ما باید بریم و رفتن و عمو هوانگ و هیونجین هم رفتن که به همه شب بخیر گفتم و رفتم بالا یکی از لباس خواب هامو پوشیدم بنفش بود و همچنین خیلی قشنگ مخصوصا با پوست سفید بلوری عالی در هم میشد رفتم گرفتم خوابیدم که جونگ کوک سر رسید و گفت
جونگ کوک:ا.ت پسرم حالش حوب نیست
ا.ت:به من چه ربطی داره
جونگ کوک:ما یه خانوم کوچولو داریم که باید تنبیه بشه مگه نه
و اومد


لایک ده تا چشم سفید منتظر چی بودی برو بخواب بچه/__/
دیدگاه ها (۶)

ازدواج اجباری

عالیه

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

WISH MEET YOUPART 15ویو ا/ت. بعد از اینکه ون مرد نجاتم داد س...

سرنوشت "p,37..تا اینو گفتم بلند شد و گفت .ا/ت : اومدم اومدم....

WISH MEET YOUPART 16ویو روز بعدادمین. ا/ت صبح زود بیدار شد و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط